بنام خدای رنگین کمان
یلدا همیشه یادآور خاطرات خوب بچگیه. روزایی که بابا با کلی خوراکی و میوه و شکلات و آجیل از خرید برمیگشت. یادمه انقد خریداش زیاد بود که تو گونی میریخت خریداشو...من بودم، باجی بود، داداشام و مامان و بابا. انقد میخوردیم که میترکیدیم. تازه فرداشم برای اینکه فخر بفروشیم، هر چی از خوراکیها مونده بود میبردیم مدرسه زنگ تفریح میخوردیم. چه روزایی بود...
اما همونطور که گفتم یلدا فقط یادآور روزای خوب بچگیه
هرچی بزرگتر شدیم خوشیها کمتر شد. سختیها بیشر شد و حسرت روزایی که میگذرن رو دلمون موند
وقتی خانوادهای نباشه که دلت بهش خوش باشه، تصمیم میگیری که خانوادهای بسازی که همیشه پشتشون بهم گرم باشه. و من تصمیم گرفتم خانوادهی من یاد بگیرن که فقط برای خانواده بجنگند. میخوام یاد بدم که خانواده اولویت اوله همیشه. میخوام یاد بگیرن بجز خانواده پشتشون به احدی گرم نباشه
سخته
یلدایی که شبیه یلدا نیست...